بعد از طی کردن راهرو طولانی داخل ایستگاه متروی صادقیه ،از چند پله پایین رفتم و تابلو ها را خواندم که به کدام سمت باید بروم
جوانها بدو بدو می رفتند و همه بدون استثنا کفش های راحتی ( کتانی کفش ورزشی ) به پا داشتند ،( خبری از تق تق کفش پاسنه بلند نبود ) تصویر هایی از خطوط مترو بر روی دیوار ها نصب شده بود که مسیر خود را انتخاب می کردی ، به گیت رسیدم به متصدی آن گفتم آقا یک سوال دارم گفت هر چند تا سوال داری بپرس ، خانمی در کنار من قرار گرفت خیلی اهسته به مامور گفت این در را باز کن، نرده کنار مامور با یک نوار بسته شده بود بعد خانم یواش گفت: پول ندارم ، متصدی نوار را باز کرد خانم محترمی از آن عبور کرد ، مامور مخصوص این کار بود . ( مامور وطیفه شناس )
از گیت خارج شدم که خوشبختانه از مسافت کوتاهی عبور کردم و به ایستگاه رسیدم ، بر روی رکاب مترو جای من شد . بماند و کیف خود را بغل کردم و حرکت ،
چهار ایستگاه را باید طی می کردم جالب بود در این ازدهام جمعیت جوانها درس خود را حاضر می کردند و داستان بر سر دم راسو بود .
بعضی ها هم با موبایل خود صحبت می کردند و موقعییت خود را اعلام می کردند ساعت ۸ و ۴۰ دقیقه صبح بود.
ایستگاه من نواب بود پیاده شدم و خط بعدی را جستجو کردم ، از دختر خانم جوانی سوال کردم تربیت مدرس می رود او گفت بله ، قطار امد درد دل دختر جوان شروع شد و گلاله از اسم این ایستگاه که بماند ،
به مقصد رسیدم و با ۶ پله برقی به سطح خیابا ن رسیدم ،
گفتم باید گاهی با مترو از اول خط تا آخر خط ها بروم و ببینم ، آیا منزلتی ها می تواند از آن استفاده کنند !
و اما ایستگاه های اتوبوس ، برای منزلتی ها
به خاطر پارک کردن اتوموبیل ها در نزدیکی سکو اتوبوس نمی تواند کنار سکو قرار بگیرد ، فقط باید کمی تا قسمتی کوه نورد باشی تا بتوانی از پله اتوبوس بالا بروی ، موی سفید ( نشان منزلتی بودن ) هم که دیگر
ارزشی ندارد .
بعد از نیمکتی که در کنار دانشگاه برای استراحت ۵ دقیقه ای نشسته بودم، بلند شدم و با خود گفتم ،
هما، تا بی منزلت نشدی برو خونه ات ،
و ............. ..... یادت به خیر
دلتنگی...برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 35