زمستان خودش را نشان می داد ،
شهر یک دست سفید بود رنگ قهوه ای ( خاک ) و رنگ طوسی نمی دیدی ،
بابا پیاده رو را تمیز کرده بود می گفت: تمیز باشه مردم زمین نخورند .
با عمو دیوار به دیوار بودیم ، درب حیاط عمو را زدم و با دختر عمو همکلاسی بودیم هر دو به سمت مدرسه راه افتادیم ،
تا مدرسه در روز های عادی نیم ساعت راه بود !!!
اما روز های برفی ............زمان طولانی بود ،
برف را به اندازه ای که بتوانی قدم بر داری برف را سبک کرده بودند ، ، وقتی دختر عمو با چکمه ای پلاستیکی ( مد بود ) قدم داخل برف گذاشت از زانو بیشتر برف بود و برف رفت داخل چکمه هایش ،
مدرسه نمایان شد ، سرایدار مدرسه یک راه باریک درست کرده بود و دانش اموزان همه با صف وارد مدرسه می شدیم راهی باریک مقابل مدرسه ) و در روز های برفی مراسم صبحگاهی نداشتیم و مستقیم وارد کلاس می شدیم ،
دستانمان مثل لبو سرخ ، پاهایمان از سرما باد کرده بود و از چکمه بیرون نمی آمد ،!!
در سکوت کلاس صدای برف پارو کن می امد که او خوشحال که روز برفی از آن اوست و تا شب می تواند چندین بام را پارو کند و با یک بغل نون به خانه برود ،
مدیر و ناظم که هر دو اهل کرمان بودند و با یکدیگر خواهر بودند ، در روز برفی کنار درب مدرسه می ایستادند و بچه ها را کمک می کردند که سر نخورند ،
بله خانم اطهره ، و مطهره روحانی رفتار را می گویم روحشان شاد . مدیران واقعی ،( دبیرستلن وحید دستگردی )
زمستان به موقع می امد و با تمام قدرت می بارید و می بارید ،
ودر پایان زمستان این ضرب المثل گفته می شد ،
زمستان تمام شد و رو سیا هی به ذغال موند ،
یادش به خیر ، پیاده از خیابان سلیمانیه تا میدان کلانتری در برف پا ورچین پا ورچین تا مدرسه می رفتیم .
دلتنگی...برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 24