چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل
بخوشید سر چشمه های قدیم
نماند آب ، جز آب چشم یتیم
نبودی به جز آه بیوه زنی
اگر بر شدی دودی از روزنی
...............
واما
نه باران همی آید از آسمان
نه بر می رود دود فریاد خوان
دلتنگی...برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 26