ما به چهارشنبه رسیدیم

ساخت وبلاگ

سلام چهارشنبه خوش امدی و صفا اوردی امروز هم باید کلی کارهایی که بر روی کاغذ یادداشت کرده ام انجام بدم فقط شماره یک ان، که پیاده روی بود انجام دادم و شماره دو هم دارم می نویسیم.  این هم قولی است که در این هفته به خودم دادم  که باید روزی چند کلمه بنویسیم . حالا باید بروم برنامه روز چهار شنبه را امادم کنم و به مدرسه بروم .

کتابها و دفتر چه های مخصوص روز چهارشنبه را بر داشتم و به راه افتادم کمی سطح پیاده رو ها یخ بسته بود، اهسته قدم بر می داشتم به کفشهایم نگاه کردم و بهش گفتم جمعه نزدیکه حتما تو را واکس خواهم زد . وارد مدرسه شدم و به دیگر همکلاسی هایم پیوستم . کمی در مورد درس ان روز صحبت کردیم و بعد از، ورزش صبحگاهی دعا و سرود وارد کلاس شدیم در ان ساعت جبر داشتیم با اقای میر کشمیری . 

یکی یکی دانش اموزان می رفتن پای تخته و تمرین ها را حل می کردند و ما به دفتر های خودمان نگاه می کردیم و اگراشکالی داشتیم بر طرف می کردیم . 

بعد از حل تمرین استاد شروع کرد به درس جدید دادن که خیلی به دل می نشست یک تمرین را روی تخته نوشت و گفت بچه ها چه کسی می تونه اینو حل کنه دستم را بالا بردم و یک فرمول گفتم استاد خیلی خوشش امد و گفت بسیار عالی این فرمول چطوری به ذهن شما رسید خیلی خیلی خوب گفتی من گفتم استاد من از کتابهای سال گذشته خواهرم استفاده می کنم این فرمول هم گوشهای از کتاب نوشته بود باز هم او به من افرین گفت که من بجا و درست از این فرمول استفاده کرده بودم.

بعد از اینکه معلم ار کلاس رفت بیرون دوستانم به من اعتراض کردن که چرا راز فرمول را گفتی .!!!

این هم خاطره ان فرمول و صداقت 

دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 93 تاريخ : دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت: 6:46