رمضان های ان سالهای دور با افطاری های بی نظیرش

ساخت وبلاگ

به یاد رمضان هایی که کنار سفره دوازده متری مادرم می نشستیم . 

چه با صفا بود ان روزها کنار مادر پدر برادران و خواهران وبی بی جون  همه شاد و خندان پر هیاهو بود یم

موقع افطار مادرم سماور بزرگ را کنار سفره افطاری قرار می داد و استکان های بلورین را تا نیمه شکر می ریخت و تعداد بی شماری از استکان هار اتا نمیه اب جوش می کرد و با صدای بلند می گفت بچه ها بیایید رادیو داره" رب بنا" رو می خونه افطار نزدیک شده . 

مادرم یک طرف سماور می نشست

و طرف دیگرش من می نشستم  مادرم قوری را با یک دستمال از روی سماور برمی داشت و شروع میکرد به ریختن چای داخل استکان ها و من هم استکان هایی که تا نیمه چای داخل ان بود زیر شیر سماور می گرفتم پر از اب جوش می کردم و داخل نعلبکی قرار می دادم و دست به دست به افراد سر سفره می رسوندیم چه دور همی با صفایی بود وقتی همه با هم شروع می کردیم به هم زدن چای صدای جیرینگ جیرینگ هم زدن شادی افرین بود .  نان و پنیر و سبزی خوردن و حلوا های زرد رنگ زعفرانی .

افطاری های بی نظیری بود  یادش به  خیر 

 

دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 102 تاريخ : شنبه 18 خرداد 1398 ساعت: 4:28