ساعت آفتابی

ساخت وبلاگ
ساعت آ فتابی پارک لاله  امروزمرا برد به سالهای کودکی که بی بی برایمان ساعت آفتابی درست می کرد.

همه منتظر بودیم که امتحان ثلث سوم را بدهیم و برویم سراغ بی بی همه چیز مهیا برای رفتن بود باید جمعه می شد تا با بابا به روستابرویم.ان روز دوست داشتنی فرا رسید .

سوار یکی یک دونه اتوبوس روستا شدیم وحرکت به سوی روستا.بی قرار بودیم  وقتی به بلندترین نقطه ای که روستا از انجا نمایان شده بود رسیدیم بابا گفت :نگاه کنید داریم می رسیم دشتی در زیر پایمان بود که طلایی بود زمین ها گندم کاری بود که با نسیم باد تکان می خورد و یک موسیقی زیبا به گوشمان می رسید کوههای اطراف روستا هنوزکوه بودن همان کوه هایی که الان در نقاشی ها می بینیم باباگفت : ان کوه که وسط روستا است می بینید!! که گندم های طلایی در زیر پایش است اسمش تنگل خونه ست  نشانه روستای  ماست هیچ کجابه زیبایی این کوه نخواهی دید، و قصه هایی در باره زیبایی این کوه برایمان تعریف کرد.

وخوشحال و خندان به خونه بی بی رسیدیم .

بی بی به ما قول داد که فردا ما را با خودش به صحرا ببرد و ما بابی بی راهی شدیم و به زمین های طلایی  بسیارزیبارسیدیم .بی بی به ما می گفت مراقب باشید پاهایتان راروی بوته گندم نگذارید برکت است .امروز می خواهم یک ساعت افتابی  براتون درست کنم یک مشت خاک رابه صورت مخروطی درست کرد و سط انرا یک قسمت از خوشه گندم که شبیه عقربه ساعت بود گذاشت و گفت نگاه کنید داره حرکت می کنه اما هنوز ظهر نشده  وما هم دست هایمان را زیر چانه مان می گذاشتیم ومنتظر بودیم که عقربه ساعت افتابی بی بی حرکت بکند . و ماهم هر زوز چندین ساعت آفتابی درست می کردیم و منتظر ساعت 12 ظهر می شدیم چقدر جالب بود  برایمان وقتی عقربه ساعت افتابی ما حرکت می کرد .

شب ها وقتی روی پشت بام کنار بی بی می خوابیدیم بی بی ستاره ها رو با انگشتان دستش نشون می داد و اسم انها را می گفت و گاهی می گفت هنوز یکی از اون ستاره ها نیامده و یا هنگام غروب افتاب  نگاه به اسمون می کرد و می گفت  :ستاره روشنک هنوز در نیامده هنوز نماز مغرب نشده  باید اولین ستاره توی اسمون که به اون ستاره روشنک می گفت ببینه تا نماز شب رو بخونه هنگام صبح هم داستان های ستاره داشت که

هنگام نماز صبح رو پیدا کنه وهنگام ظهراز سایه دیوار ظهر را اعلام می کرد  . 

او هیچ وقت به رادیو و تلویزیون اطمینان نداشت که انها اوقات نماز را اعلام کنند او  با ستاره  وخورشید و سایه   انگشتان دستش روز را مشخص می کرد . او مخترع ساعت افتابی بود .

او یک منجم بود .او بی نظیر ترین ساعت های افتابی را برای ما می ساخت و ما هم شاد می شدیم 

روحش شاد و یادش گرامی او بی بی همه بود 

دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 101 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 6:26