هیچ فکر نمی کردم که شازده کوچولو هم قسمت دوم داشته باشد ، چه کنم حالا می نویسم و به قولی که به خودم داده بودم ، وفادار باشم ،.
پارک ، به خاطر دو روز باران که در تهران باریده بود داری هوای سالم بود و زمین و کوچه ها را هیچ چیز جزء باران نمی توانست تمیز کند ، تشکر از خدا وند بزرگ ،
در برگشت از پارک با شازده کوچولو سوار اتوبوس شدیم ، و به مقصد ( داروخانه) رسیدیم ، پذیرش شدیم و در آن غوغای داروخانه ،که ساعت ۸ و بیست دقیقه صبح را نشان می داد یک صندلی خالی شد و نشستم ، درب کیفم را باز کردم و شازده را با احترام از کیفم خارج کردم ، و شروع به خواندش کردم البته خیلی حواسم به شازده نبود چون باید مواظب باشم که شماره مرا بلند گو اعلام کند ، خلاصه بعد نیم ساعت شماره ۲۳۳ را خواند کیف روی بازوم ، شازده کوچوکو در دست عینکم آویزان از گردن ، به کیشه رسیدم مسئول آن گفت: خانم داروی شما باید از انبار بیاید ممکن است یک ساعت تا یک ساعت و نیم معطل شوید ، گفتم صبر می کنم من اثباتی هستم ،.
انبار پشت داروخانه بود.
به صندلی خود برگشتم و شروع به خواندن شازده کردم ، شاید بیش از صد بار این کتاب را خوانده ام . اما تکرارش را دوست دارم .
خانمی کنارم نشسته بود ، گفت ببخشید داشتم اسم کتابتان را می خواندم کتاب را به ایشان معرفی کردم،
ساعت از دو ساعت انتظارگذشت اما خبری نشد ، خیلی محترمانه سوال کردم چی شد داروی من !!! ، بگذریم ، ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه دارو را گرفتم و خدا را شکر کردم که دارو بود ،
با شازده کوچولو در کیف و دو تا کیسه پر از دارو ، که داشت یخ مخصوص دارو ذوب می شد به همراه شازده به خانه رسیدیم ،
از خوشحالی آلبالو پلو درست کردم و به اتفاق خانواده نوش جان کردیم و از خوشمزه بودن این غدا برای شازده تعریف کردم .،
ما همیشه در امتحان هستیم ، این هم از صبور بودن که پاداش آن وجود دارو بود .
دلتنگی...برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 19