دلتنگی

متن مرتبط با «کوچه» در سایت دلتنگی نوشته شده است

کوچه جعفری ( خانه شیروانی دار )

  • باخود گفتم ،امروز را که همه امروزی ها می داند ، با هم برویم به کوچه جعفری( شهید خضرایی امروز ) همان کوچه ای که فرزندانم بدنیا آمدند ،خانه ای در خیابان کرمان و کوچه جعفری ، کوچه هفتم که به شکل ال (L ) برعکس بود ، و پلاک ۱۲ ،هر وقت بچه بودیم می خواستیم خونه ای نقاشی کنیم ، فقط قسمت بیرونی خونه را می کشیدیم خونه ای با یک شیرونی و یک دود کش که از آن دود بیرون می امد ، و چند تا پله برای وارد شدن به خونه، و یک درب بلند بسته که روی آن یک اسم ، منزل اقای ؟ با یک پلاک آبی ، خانه ها شخصیت داشت ، امامهر ماه سال ۵۸ وارد این خانه شدم ، خانه ای که همه با هم زندگی می کردند و هر صبح سلام زنده بودن را به هم می گفتند خانه دوران جوانی ام ،خانه ای که پر از صدای زندگی می داد ، فرزندانم به فاصله دو سال در آن خانه بدنیا آمدند ، دوست داشتنی و شیرین بود ،هر صبح پاییز چراغ علاالدین را روشن می کردم که انها سرما نخوردند و بعد در تاریکی صبح به آرامی به حیاط می رفتم تا وضو بگیرم ، کسی مرا نمی دید ، اما من صداهای نفس ها را در حیاط می شنیدم .اولین نفری که از خانه بیرون می رفت پدر فرزندانم بود که هرگز در حضور غیاب صبح تاخیر نداشت ،بچه ها را در بغل بزرگ کردم ، پله ، پاگرد ، اتاقک زیر شیرو انی در تمام نقاط با خود می بردم ، و از خود جدا نمی کردم ، اما ؟این اما ها بماند .آسیب همیشه برای بچه ها بود ، پرت شدن از پله جزئی ترین آن بود.عشق است که زندگی را به حرکت در می اورد، از کلمه مهربانی باید تابلویی درست کنیم و در اتاق هایمان نصب کنیم ،همه بچه های خونه شیرونی دار بزرگ شدند و بزرگ شدند و رفتند رفتند به منزل های خودشان ،اما ، آدرس مرا آنها ندارند؟ ودیگر مرا نخواهند شناخت !وقتی بزرگ ترها می روند ، افسوس ، حیف شد !ام, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها