دلتنگی

متن مرتبط با «بابا» در سایت دلتنگی نوشته شده است

قصه بابا ، ( پایان )

  • هر قصه ای آغازی دارد و پایانی ،امروز قصه بابا را به پایان می بریم .آذر ماه سال ۷۷ بود ، صبح زود تلفن زنگ زد ،پری خانم بود . پری خانم که چندین خونه با خونه آجر بهمنی قرمز فاصله داشت ، بود . آن زمان های نه چندان دور همیشه همسایه به کمک همسایه می آمد . ( چه زمان خوشحالی ، چه غم و اندوه )بعد از احوال پرسی با پری خانم ،او غم انگیز گفت ،: اکبر آقا صبح رفته بود ، نون بخره وقتی می خواسته از خیابون عبور کند یک ماشین زده به پایش و ماشیتی فرار کرده و رفتگر محله آمده در خونه به مامان گفته و مامان که مشکل قلبی داشته حالش خوب نیست بیایید ، !!!به اتفاق خواهر به خیابان پیروزی و خیابان سلیمانیه رفتیم ،مامان راهی بیمارستان شد و ما هم به بیمارستان نزدیک منزل که پدر را آنجا برده بودند رفتیم ، .بابا خون آلود روی تخت اورژانس بود ، و خواهر م که پرستار همان بیمارستان بود گریه کنان گفت : بابا بد جوری آسیب دیده ، .ما را راهی منزل کردند و بابا در بیمارستان ماند .بعد از چند ساعتی تلفن منزل بابا زنگ زد و پایان زندکی پدر را اعلام کرد ‌ند .این روزها که گفتم اگر خیابون نبود ، همه جا بیابون بود برای این بود ایکاش !!!، و پدر پایان زندگیش در خیابان نبود . افسوس !!!!همه جا راحت از خیابون عبور می کنم ولی ان نقطه ای که پایان زندکی پدرم بود . نمی توانم از خیابان رد بشوم ،گفتم ۹۰ درصد گواهینامه ها باید باطل بشه ،!گفتم اگر حادثه ای رخ می دهد چرا فرار !آیا راننده خطا کار توانسته از وجدان خودش هم فرار کند !!!!.ما همگی منتظر هستیم یک روزی راننده برای مغذرت خواهی بیاید تا وجدان خودش را آسوده کند ، ایا می شود ، ؟سفره دوازده متری مادرم منتظره بابا با نون وارد حیاط بشه ،صف نونوایی خیلی شلوغه . او هنوز به خونه نیامده ،نان , ...ادامه مطلب

  • قصه های بابام

  • سلاموقتی بابا قصه می گفت ،: توش پر از شادی بود زندگی بود عشق بود ، ادب بود ، گذشت بود ، شجاعت بود ، در آخر قصه هاش عروسی بود ، و می گفت: داماد به عروس رسید و ما هنوز به خونمون نرسیدیم ، بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها